اما صبح زود اومدیم بیمارستان ک دیدیم خدا رو شکر به هوش اومده و مشکلی نیست فقط یکی از پاهاش شکسته بودو گچ کرفته بود.وقتی من و شهرزاد و یاشار رفتیم توی اتاقش کلی ذوق کردیم و جیغ زدیم که ماکان گفت:دوستان من این بچه رو ببینید روی دیوارگناه داره همیشه به شماهای بی عقل اموزش سکوت اینجا بیمارستان است رو میده.
شهرزاد گفت:باشه چشم اقای سرپرستار ماکان باقری.و ما همه خندیدیم.
-مسیح خوبی؟
-خوبم بهار تو خوبی؟
-هی بد نیستم.فقط من یه کاری با تو و طلا دارم
-چه کاری؟
-سرکار خانم طلا ذولفی من میتوانم شما را به عقد دائم جناب اقای مسیح سلیمانی در بیاورم؟ایا این بنده حقیر وکیل است؟
طلا گفت:این چه کاریه بشین سر جات بهار
مسیح گفت:طلا بله رو بگو دیگه
-عروس زیر لفظی میخواد مسیح نمیدونی؟
والا به خدا زیر لفظی ندارم یه گچ پا برام مونده میخوای طلا جان؟
طلا یه خنده ریزی کرد و گفت:بله.و ما همه دست زدیم و کل کشیدیم و جیغ زدیم.که یه پرستاری اومد داخل و گفت:چه خبرتونه؟>اینجا بیمارستانه.بفرمایید بیرون بزارید مریض استراحت کنه.
-ببخشید خانم چشم دیگه تکرار نمیشه.
مسیح گفت:بچه ها فردا بلیط پاریس رو چیکار کنیم؟
-هیچی دیگه نمیریم.پاریس بدون تو که نمیشه سال دیگه میریم.
فردا سه شنبه 7 مرداد بود یکی از تاریخ های محبوب ما.مسیح مرخص شده بود و ما هم خونه های خودمون بودیم زانوی غم بغل گرفته بودیم که چرا نتونستیم بریم پاریس.
قرار شده بود ماه دیگه مسیح و طلا عروسی بگیرند و وقتی پای مسیح خوب شد بریم خرید لباس عروس.
مسیح ,رو ,طلا ,یه ,پاریس ,زدیم ,و ما ,شده بود ,و طلا ,زدیم که ,و گفت
درباره این سایت