این اموزشگاه 5 کلاس داشت و من و بچه ها توی کلاس 204 بودیم.همینطور که روی صندلی هامون نشستیم teacheR داخل کلاس شد گفت:Hello How are you? و ما هم که چیزی بلد نبودیم فقط مات و مبهوت teacher را نگاه میکردیم.
که یهو مسیح گفت:سلام خانم معلم حال شما احوال شما.
teacher گفت:Be quiet please و ما هم که دوباره چیزی نفهمیدیم فقط نگاه کردیم.که طلا گفت:Miss what is your last name?
و teacher گفت:my last name is Rahmaty
من و شهرزاد و یاشار به طلا نگاه کردیم و از خنده منفجر شدیم اخه طلا اصلا زبان بلد نبود که خودش گفت:علم پیشرفت کرده عقب مونده ها زدم توی دیکشنری.و ما دوباره خندیدیم.
که teacher دوباره عصبانی گغت:Be quiet.و بعد از درس گفت:Good bye see you later.و رفت و ما هم گفتیم گود خداحافظ و غش کردیم از خنده.کتابامونو جمع کردیم و رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم.
که شهرزاد که اصلا حوصله ی دورهمی نداشت گفت:بچه ها بریم بستنی بخوریم؟که همه با تعجب به شهرزاد نگاه کردیم.
شهرزاد گغت:چیه؟مگه حرف بی ربطی زدم؟و ما دوباره خندیدیم.که طلا گفت:راست میگه بچه ها منم خیلی گرسنمه مسیح فرمون ماشین رو بچرخون به سمت ویتامینه ی دایی رضا.
پاتق من و بچه ها ویتامینه ی دایی رضا بود چون جای دنج و ارومی بود.مسیح جلوی ویتامینه نگه داشت و همه پیاده شدیم و رفتیم طبقه بالا یعنی پاتق همیشگیمون.
یاشار گفت:خب حالا چی بخوریم؟ من و طلا گفتیم میلک شیک.یاشار و شهرزاد گفتند ویتامینه.ماکان و مسیح گفتند شیرموز و من رفتم پایین و سفارش دادم.
ده دقیقه بعد سفارشامون حاضر شد و اقای سلیمی اومد بالا و سفارش ها روداد و رفت.من هم سریع یه سلفی گرفتم و گذاشتم استوری که دیدم داداش بنیامین نوشته:بخورید و بیاشامید ولی استوری نکنید و منم یک استیکر اخم براش گذاشتم و شروع کردم به خوردن ایس پکم.وقتی تموم شد شهرزاد رفت پایین که حساب کنه و وقتی اومد مسیح هممونو رسوند دم در خونه هامون و قرار شد فردا صبح بریم کلاس گیتار مسیح که ما هم تماشاچی باشیم.
مسیح ,شهرزاد ,ها ,هم ,طلا ,کردیم ,و ما ,بچه ها ,ما هم ,نگاه کردیم ,من و
درباره این سایت